یا فاطمه الزهرا

فقط در یک کلام یا "فاطـــــمه الزهــــــــرا"

یا فاطمه الزهرا

فقط در یک کلام یا "فاطـــــمه الزهــــــــرا"

فاطمه(س)‏ در کنار پدر

ان اول شخص یدخل على الجنة فاطمه بنت محمد: « نخستین کسى که در بهشت بر من وارد مى‏شود، فاطمه دختر محمد است»...

ان اول شخص یدخل على الجنة فاطمه بنت محمد: « نخستین کسى که در بهشت بر من وارد مى‏شود، فاطمه دختر محمد است».

در آن روزگار که مسلمانان دوران آمادگى خود را در مکه مى‏گذراندند، محیط زندگى آنان سخت طوفانى و شرائط فوق العاده بحرانى بود.

آغاز اسلام بود و مسلمانان در اقلیت شدیدى قرار داشتند، و تمام قدرت و نیرو و حاکمیت و ثروت دست دشمنان بى رحم و بى منطق اسلام بود و هر کارى مى‏خواستند، مى‏کردند.

آزارى نبود که بر سر مسلمانان نیاورند، و جسارت و توهینى نبود که نسبت به مقام شامخ پیامبر(ص) روا ندارند.

در این دوران دو نفر بیش از همه ایثار و فداکارى کردند: از میان زنان «خدیجه» بود که بر زخمهاى قلب و جسم پیامبر(ص) مرهم مى‏نهاد، و غبار غم و اندوه را با فداکاریهایش، با محبت و صفایش با همدردى و دلسوزى اش، از قلب مبارکه پیامبر مى‏زدود.

و دیگر «ابوطالب پدر بزرگوار امیرمؤمنان على‏(ع) بود که نفوذ و اعتبارى بسیار در میان مردم مکه داشت، و از تدبیر و هوش و ذکاوت فوق العاده‏اى برخوردار بود، او خود را سپرى نیرومند در برابر پیامبر(ص) کرده بود و یار و یاور و حامى مهربان پیامبر اسلام(ص)‏ بود.

ولى با نهایت تأسف این هر دو یار وفادار، و دو شخصیت بزرگ و انسانهاى ایثارگر، در سال دهم هجرت به فاصله کمى چشم از جهان پوشیدند، و پیغمبر(ص) را در مرگ خود عزادار ساختند، و رسول خدا(ص) از این نظر تنها ماند.

شدت اندوه پیامبر(ص) در سوگ این دو شخصیت که به حق هر کدام سهم قابل ملاحظه‏اى در پیشرفت اسلام داشتند، از اینجا روشن مى‏شود که آن سال را «عام الحزن» نام نهادند یعنى «سال غم و اندوه»!.

اما از آنجا که خداوند هر نعمتى را از بندگان برگزیده‏اش مى‏گیرد نعمت دیگرى را جانشین آن مى‏کند هر کدام از این دو بزرگوار فرزندى از خود به یادگار گذاشتند که درست نقش آن‏ها را ایفا مى‏کردند.

امیرمؤمنان على(ع)‏ یادگار «ابوطالب» همانند پدر حامى و مدافع و یار و یاور پیامبر(ص) بود، قبلا نیز چنین بود اما بعد از ابوطالب جاى خالى او را نیز پر کرد.

و خدیجه دخترش «فاطمه» را به یادگار گذاشت، دخترى مهربان، فداکار و شجاع و ایثارگر که همواره در کنار «پدر» بود و گرد و غبار و رنج و محنت را از قلب پاک پدر مى‏زدود.

امیر مؤمنان على(ع) در آن هنگام 19 سال داشت در حالى که فاطمه سلام اللّه علیها طبق احادیث معروف بیش از پنجسال از سن مبارکش نگذشته بود، قابل توجه اینکه هر دو در خانه پیامبر(ص) زندگى مى‏کردند و مونس ساعتهاى تنهائى او بودند.

هنوز سه سال به هجرت باقى مانده بود، سه سال مملو از حوادث سخت و طوفانهاى شدید زندگى، مملو از مرارتها و ملالتها، مملو از آزارها و اهانتها و تلاشهاى دشمنان براى محو اسلام و مسلمین.

گاه دشمنان سنگدل، خاک، یا خاکستر بر سر پیامبر(ص) مى‏پاشیدند، هنگامى که پیامبر(ص) خانه مى‏آمد، فاطمه سلام اللّه علیها خاک و خاکستر از سر و صورت پدر پاک مى‏کرد، در حالى که اشک در چشمانش حلقه زده بود، پیامبر(ص) مى‏فرمود:

دخترم غمگین مباش و اشک مریز که خداوند حافظ و نگهبان پدر تواست.

گاه دشمنان در حجر اسماعیل اجتماع داشتند و به بتها سوگند مى‏خوردند که هر کجا «محمّد» را پیدا کنند، او را به قتل برسانند.

فاطمه سلام اللّه علیها این خبر را مى‏شنید و به اطلاع پدر مى‏رساند تا مراقب بیشترى از خود کند و این نشان‏ مى‏دهد که نه تنها در درون خانه که در بیرون نیز فاطمه سلام اللّه علیها در فکر دفاع و نجات پدر بود.

در یکى از همان سالها، ابوجهل مشتى اراذل مکّه را تحریک کرد که به هنگامى که پیامبر(ص) در مسجد الحرام به سجده رفته بود، شکمبه گوسفندى را بیاورند و بر سر حضرت بیفکنند، هنگامى که این عمل انجام شد ابوجهل و اطرافیانش صدا به خنده بلند کردند و پیامبر(ص) را به باد مسخره گرفتند.

بعضى از یاران، منظره را دیدند اما دشمن بیرحم چنان آماده بود که توانائى بر دفاع نداشتند، ولى هنگامى که این خبر به گوش دختر کوچکش فاطمه(س) رسید به سرعت به مسجد الحرام آمد و آن را برداشت و با شجاعت مخصوص خودش، ابوجهل و یارانش ر با شمشیر زبان مجازات کرد، و به آن‏ها نفرین فرمود.

آرى در آنجا که گاهى مردن دلاور جرأت دفاع از پیامبر(ص) را نداشتند، این دختر شجاع و خردسال، حضور داشت و به دفاع از پیامبر(ص) مى‏پرداخت.

این دوران هر چه بود، سپرى شد، پیامبر(ص) عازم هجرت به مدینه گشت. فاطمه سلام اللّه علیها باید موقتاً از پدر جدا شود و در خانه تنها بماند، تا زمانى که اجازه هجرت به او داده شود، در حالى که 8 سال بیشتر از سن مبارکش نمى گذشت. ولى همانگونه که امیرمؤمنان على(ع) در لحظات حساس و بحرانى هجرت با خوابیدن در بستر پیامبر(ص) امتحان ایثار و فداکارى خود را داد و بدن خویش را در معرض شمشیرهاى دشمن گذارد، فاطمه(ص)‏ نیز بدون جزع و بیتابى آمادگى خود را براى پذیرش این رسالت جدید اعلام داشت.

ولى دوران جدائى او نمى توانست زیاد طولانى باشد، و باید در کنار پدر همچنان بماند. و در محیط مدینه همچون مکه به دفاع خود ادامه دهد، و گردو غبار اندوه و حوادث سخت را از قلب نورانى پدر بشوید، لذا بعد از چند روز به اتفاق چند نفر از همسران پیامبر(ص) به همراهى امیر مؤمنان على(ع) به مدینه آمد.

فاطمه نه تنها در روزهاى عادى (هر چند پیامبر(ص) روز عادى نداشت) بکله در روزهاى جنگ و طوفانى نیز همچون یک مرد شجاع در شعاعى که مأموریت داشت، از پیامبر(ص) دفاع مى‏کرد.

هنگامى که جنگ «احد» پایان گرفت و تازه لشگر دشمن صحنه را ترک گفته بود و پیامبر(ص) با دندان شکسته و پیشانى مجروح هنوز در میدان احد بود فاطمه سلام اللّه علیها با سرعت به «احد» آمد و با اینکه هنوز نوجوان کم سن و سالى بود فاصله میان «مدینه» و «احد» را با پاى پیاده و با شوق زیاد طى کرد، صورت پدر را با آب شستشو داد، خون را از چهره‏اش زدود، اما زخم پیشانى همچنان خونریزى مى‏کرد.

قطعه حصیرى را سوزاند، و خاکستر آن را برجاى زخم ریخت و مانع خونریزى شد، و عجیبتر اینکه براى جنگى که در روز بعد اتفاق مى‏افتاد. اسلحه براى پدر فراهم مى‏کرد.

در جنگ احزاب که از پررنجترین غزوات اسلامى بود، و در ماجراى فتح مکه در آن روز که سپاه پیروزمند اسلام با احتیاطهاى لازم آخرین سنگر شرک را از دست مشرکان گرفت و خانه را از لوث وجود بتها پاک کرد، باز مى‏بینیم فاطمه سلام اللّه علیها در کنار پیامبر قرار گرفته، و به کنار خندق مى‏آید و براى پیامبر(ص) که چند روز گرسنه مانده، غذاى ساده‏اى که از قرض نانى تجاوز نمى کرد، تهیه مى‏کند، و به هنگام فتح مکه براى او خمیه مى‏زند، آب براى شستشو و غسل آماده مى‏کند، تا گردو غبار را از تنش بشوید و لباس پاکیزه‏اى بپوشد و رهسپار مسجد الحرام شود.


1. این حدیث را «کلینى» در «کافى» و جمعى از اهل سنت در کتب خود مانند «کنز العمال» و «میزان اعتدال» و غیر آن نقل کرده‏اند.
2. سیره، ابن هشام، جلد 1، صفحه .416
3. مناقب، جلد 1، صفحه .71
4. صحیح، بخارى، جلد 5، صفحه .8
5. این غزوه «حمراء الاسد» بود که مشرکان از نیمه راه به سوى مدینه بازگشتند تا ضربه‏اى را که در «احد» زده بودند تکمیل کنند، اما خدا مى‏خواست مأیوس و نومید بازگردند، لذا وقتى خود را با مسلمانان شجاع و حتى کسانى که در «احد» مجروح شده بودند، مواجه دیدند، ترسیدند و بازگشتند.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد